صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۰۸۹

۱

لب نو خط جانان دور باش بوالهوس باشد

که شکر در دل شب ایمن از جوش مگس باشد

۲

قیامت می کند در سایه زلف سیه خالش

جگردارست هر دزدی که همدست عسس باشد

۳

فزاید با ضعیفان چرب نرمی شادمانی را

که گل خندان بود تا در میان خار و خس باشد

۴

چه حاصل از تماشای گلستان عندلیبی را

که باغ دلگشا چاک گریبان قفس باشد

۵

مبند از ناله لب تا دامن منزل به دست آری

که ره خوابیده گردد کاروان چون بی جرس باشد

۶

اگر گفتار خود سنجیده می خواهی تامل کن

که گوهر روزی غواص از پاس نفس باشد

۷

به قدر پختگی بر خویش می لرزند آگاهان

ندارد بیم افتادن ثمر چون نیمرس باشد

۸

خیالات غریب من زغربت بر نمی آید

که سرگشته است فریادی که بی فریادرس باشد

۹

ندارد نفس با طول امل آسودگی صائب

زپیچ و تاب فارغ نیست تا سگ در مرس باشد

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۳۷۰

نظرات