صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۱۴۳

۱

به عنوانی از ان لب خط جان پرور برون آمد

که بیتابانه آه از سینه کوثر برون آمد

۲

زبی پروایی چشم سیه مست، از غبار خط

به روی پادشاه حسن او لشکر برون آمد

۳

مگر دست دعای ما، رقیبان را فنا سازد

که شمشیر تغافل سخت بیجوهر برون آمد

۴

زحرمان من از وصل تو غواصی خبر دارد

که از دریای گوهر خیز، بی گوهر برون آمد

۵

گلی کز جستجویش می زدم بر هر دو عالم را

به اندک کاوشی از زیر بال و پر برون آمد

۶

مباش از تیره بختی دلگران گر بینشی داری

که اخگر شسته رو از زیر خاکستر برون آمد

۷

وطن هر چند دلگیرست بر غربت شرف دارد

دلش سوراخ شد تا از وطن گوهر برون آمد

۸

نیفتی تا به دام عشق هرگز باورت ناید

که بال مور ما از جذبه شکر برون آمد

۹

از ان از گوشه میخانه صائب برنمی آید

که آنجا می توان از خود به یک ساغر برون آمد

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۳۹۵

نظرات