
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۴۹۶
۱
گر به شاهان جهان مسند عزت دادند
گوشه ای هم به من از ملک قناعت دادند
۲
دیولاخی است جهان در نظر وحشت من
تا مراره به پریخانه عزلت دادند
۳
کیست بر حرف من انگشت گذارد دیگر؟
کز خموشی به لبم مهر نبوت دادند
۴
یافت در بی بصری گمشده خود یعقوب
بصر از هر که گرفتند بصیرت دادند
۵
لب به خون تر کنم از نعمت الوان جهان
تا چو شمشیر به من جوهر غیرت دادند
۶
وای بر ساده دلانی که درین وحشتگاه
پشت از جسم به دیوار فراغت دادند
۷
چه کند آتش دوزخ به گنهکارانی
کز جبین آب به صحرای قیامت دادند
۸
منت خشک ز سرچشمه کوثر نکشد
هرکه را آب ز شمشیر شهادت دادند
۹
صائب از صافی مشرب می نابش کردم
گر به من درد ز میخانه قسمت دادند
تصاویر و صوت

نظرات