
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۶۸۱
۱
ز بردباری من موج می شود لنگر
ز خاکساری من صدر آستان گردد
۲
فلک ز بار غم من به خاک بندد نقش
زمین ز بال و پر شوقم آسمان گردد
۳
اگر چه خضر ز آب حیات سیراب است
ز یاد تیغ تواش آب در دهان گردد
۴
شدی چو پیر ز اهل جهان کناری گیر
که هرکه مانده شود بار کاروان گردد
۵
به قسمت ازلی باش از جهان خرسند
که چون فضول شود میهمان گران گردد
۶
چو ماه عید عزیز جهان شود صائب
ز بار درد قد هر که چون کمان گردد
۷
نسیم گل ز سبکروحیم گران گردد
ز چرب نرمی من مغز استخوان گردد
تصاویر و صوت


نظرات