
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۷۴
۱
به مژگان خارخار از سینه می رویاند آتش را
به یاقوت لب از رخ رنگ می گرداند آتش را
۲
کبابم می کند آن مست بی پروا، نمی داند
که هر یک قطره اشک من به خون غلتاند آتش را
۳
سپند من ندارد تاب مهتاب و تو سنگین دل
مزاج سرکشی داری که می سوزاند آتش را
۴
نیم پروانه تا بر گرد شمع دیگران گردم
سپند شوخ من از سنگ می رویاند آتش را
۵
به چشم اشکبار من چه خواهد کرد، حیرانم
بر رویی که در چشم آب می گرداند آتش را
۶
درین قحط هواداری، عجب دارم ز خاکستر
که در هنگام مردن چشم می پوشاند آتش را
۷
سخن پرداز شد از عشق تا حسن جهانسوزش
سپند ما بلند آوازه می گرداند آتش را
۸
به همواری ادب کن خصم سرکش را که خاکستر
به نرمی زیر دست خویش می گرداند آتش را
۹
نمی باشد سپر انداختن در کیش ما صائب
سپند ما به میدان جدل می خواند آتش را
تصاویر و صوت


نظرات