
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۷۵۸
۱
بیاض گردن او دست من ز کار برد
بیاض خوش قلم از دست اختیار برد
۲
بجز خط تو کز او چشمها شود روشن
که دیده گرد که از دیده ها غبار برد؟
۳
به خون کسی که تواند خمار خویش شکست
چرا به میکده دردسر خمار برد؟
۴
نشسته است به خون گرچه هیچ کس خون را
مرا غبار ز دل سیر لاله زار برد
۵
ز ضعف تن به زمین نقش بسته ام صائب
مگر مرا تپش دل به کوی یار برد
تصاویر و صوت



نظرات
نیکان
نادر..