
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۷۶
۱
به عزم صید چین سازد چو زلف صیدبندش را
رم آهو به استقبال می آید کمندش را
۲
که دارد شهسواری این چنین یاد از پری رویان؟
که از شادی نمی باشد نشان پاسمندش را
۳
شود هر حلقه ای انگشتر پای نگارینش
نبندد بر کمر آن شوخ اگر زلف بلندش را
۴
ز شیرینی به هم چسبد لب خمیازه پردازش
به خاطر بگذراند هر که لعل نوشخندش را
۵
نمی پیچید سر چون قمریان از طوق فرمانش
اگر صید حرم می دید زلف صید بندش را
۶
حیات جاودانی از خدا چون خضر می خواهم
که آرم در نظر با کام دل، قد بلندش را
۷
ز بی باکی به درد عاشق بی دل نپردازد
مگر خط مهربان سازد دل نادردمندش را
۸
به دیدن صید دلها می کند زلف رسای او
ز گیرایی نباشد احتیاج چین کمندش را
۹
که دارد صائب از خوبان چنین حسن گلوسوزی؟
که بلبل می کند از خرده گلها سپندش را
تصاویر و صوت

نظرات