
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۳۹۷۶
۱
غبار معصیت از عفو پایمال شود
چو سیل واصل دریا شود زلال شود
۲
درین بساط که نعمت ز هم نمی گسلد
ادای شکر کسی می کندکه لال شود
۳
چو شمع خودسرخودمی خورم ز غیرت عشق
چرا به گردن او خون من وبال شود
۴
دلی چو نافه پر از خون گرم می باید
کجا به خرقه پشمین کس اهل حال شود
۵
مباش غره به خوبی که دور چون برگشت
به یک دوهفته مه چارده هلال شود
۶
سبکروان به فتادن ز پای ننشینند
شکست شهپر موج شکسته بال شود
۷
جدا ازان لب میگون اگر شراب خورم
حباب در قدحم عقده ملال شود
۸
غبار خاطرآن تیغ می شود صائب
اگر چوآب گهرخون من زلال شود
تصاویر و صوت

نظرات