صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۴۰۳۳

۱

که با تو حرف شهیدان عشق می‌گوید

که خون شبنم از آفتاب می‌جوید

۲

به اشک روی مرا شسته طفل خودرایی

که هفته هفته رخ خویش را نمی‌شوید

۳

در آن دیار که ماییم بی‌غمی کفر است

هوای ابر ز دل میل باده می‌شوید

۴

کراست زهره که از آستین برآرد دست

صبا درین چمن از شرم گل نمی‌بوید

۵

ترا گمان که تو در خواب آنچه می‌بینی

به ما تپیدن دل یک به یک نمی‌گوید

۶

چه ماتم است ندانم نهفته در دل خاک

که رخ به خون جگر شسته لاله می‌روید

۷

ز شرم نیست نظر پیش پا فکندن یار

بهانه‌اش شده آخر بهانه می‌جوید

۸

رسید عشق به پابوس عرش و برگردید

هنوز عقل گران‌جان رفیق می‌جوید

۹

اگر به چشمه تیغ تو راه خضر افتد

ز جبهه خط غبار حیات می‌شوید

۱۰

ز تاب پرتو روی تو دیده صائب

ز آفتاب قیامت پناه می‌جوید

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی- به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد چهارم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۳۸۲

نظرات