
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۲۹۸
۱
از خط گرفته آن مه تابان نمی شود
این مور بار دست سلیمان نمی شود
۲
بر روی خویش تیغ چرا می کشی عبث
این دل سیه به تیغ مسلمان نمی شود
۳
از ماهتاب خواب سبک می شود گران
موی سفید مانع عصیان نمی شود
۴
سامان پذیر چون شود از تاج زرنگار
از داغ هر سری که به سامان نمی شود
۵
آن را که دستگاه سخاوت بود وسیع
دلتنگ از فضولی مهمان نمی شود
۶
این تنگیی که در دل من خانه کرده است
قانع ز من به چاک گریبان نمی شود
۷
پروای حرف پوچ ندارند بیخودان
دست ز کار رفته مگس ران نمی شود
۸
طوطی ز معنی سخن خویش غافل است
هر کس سخنورست سخندان نمی شود
۹
هر دل که داغ حسن گلو سوز تشنگی است
منت پذیر چشمه حیوان نمی شود
۱۰
با چار موجه مشت خسی چون طرف شود
صائب حریف شورش دوران نمی شود
تصاویر و صوت


نظرات