
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۳۳۷
۱
از گردش افلاک کجا دل گله دارد
این خانه ویران چه غم زلزله دارد
۲
هر چند شکستن پر و بالی است گهر را
یوسف ز دل آزاری اخوان گله دارد
۳
از شکوه همین موج سراپای زبان نیست
دریا ز صدف هم دل پر آبله دارد
۴
ابلیس کند راهزنی پیشروان را
این گرگ نظر از رمه بر سر گله دارد
۵
چون شمع به معراج رسد کوکب بختش
در بزم جهان هرکه زبان گله دارد
۶
مشتاب در ین ره که نفس سوختگانند
هر لاله دلسوخته کاین مرحله دارد
۷
از زلف حذر کن که دلش چاک چو شانه است
هر کس که فزون ربط به این سلسله دارد
۸
آن را که بود شوق به تن بار نگردد
ریگی که روان نیست غم راحله دارد
۹
در سلسله اشک بود گوهر مقصود
گر هست ز یوسف خبر این قافله دارد
۱۰
صائب به زر قلب دهد یوسف خود را
پاکیزه کلامی که نظر بر صله دارد
تصاویر و صوت

نظرات