
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۳۶۴
۱
از خال توان راه به آن کنج دهان برد
بی خضر به سرچشمه جان پی نتوان برد
۲
بیرون سری از سبزه خط تو نبردم
هر چند سوادم سبق از آب روان برد
۳
چون کار برآن کنج دهن تنگ نگردد
مور خط اوره به شکر خند نهان برد
۴
غم از دل ما کم نکند خنده که تلخی
از طینت بادام به شکر نتوان برد
۵
از من قدمی چند بود سنگ نشان پیش
از بس به رهش پای مرا خواب گران برد
۶
تا چند بود گوش برآواز شکستن
رنگ از رخ من شکوه به دیوان خزان برد
۷
روزی که کمر بست میانش به نزاکت
آن روز دل صائب مسکین ز میان برد
تصاویر و صوت


نظرات