
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۸۴۷
۱
دردی که سازگار تو گردد دواشناس
زهری که خوشگوار شد آب بقاشناس
۲
نان جوین خویش به از گندم کسان
پهلوی خشک خویش به از بوریا شناس
۳
هر طایری که سایه به فرق تو افکند
از بهر فال، سایه بال هماشناس
۴
از هردری که دست کرم رو گشاده نیست
چون برق و باد بگذر و دارفناشناس
۵
هرخون که در دل تو کند دور آسمان
خون جگر مخور، می لعلی قباشناس
۶
آب مروت از قدح هیچ کس مجوی
خود را حسین و روی زمین کربلاشناس
۷
چون عقل عشق رابشناسد چنان که هست ؟
عیسی شناس نیست طبیب گیاشناس
۸
خود را ز چار موجه تدبیر وارهان
دارالامان خاک، مقام رضاشناس
۹
هر آدمی که نیست دراو رنگ مردمی
بی قدر و اعتبار چو مردم گیاشناس
۱۰
این آن غزل که گفت نظیری خوش سخن
اقبال اهل دل ز قبول خداشناس
تصاویر و صوت

نظرات