
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۹۳۷
۱
اگر صیدی برد جان از نگاه ناوک اندازش
به یک انداز آرد درکمند خویش آوازش
۲
بت خوش نغمه من قدر عاشق رانمی داند
که دارد عندلیب خانه زاری همچو آوازش
۳
به شکر خنده آن لب چراایمان نیارد گل؟
که پرورده است عمری درکنار خویش اعجازش
۴
چه یکرنگی است با هم عشق عالمسوز وآتش را
که رسواتر شود از پرده پوشی خرده رازش
۵
به دام زلف کافر کیش اوصائب من آن مرغم
که از ذوق گرفتاری ز خاطر رفت پروازش
تصاویر و صوت

نظرات