
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۰۲۰
۱
چراغ عشق نمی گردد از لحد خاموش
کی آتش جگر سنگ می شود خاموش؟
۲
ز پند ناصح بی مغز ،عشق آسوده است
که بحر را نکند پرده زبد خاموش
۳
چو شمع کشته نلرزد به زندگانی خویش
زبان هر که شد از حرف نیک و بد خاموش
۴
به گفتگوی تنک مایگان مبر غیرت
که زود می شود این سیل بی مدد خاموش
۵
ز رهگذار نفس تیره می شود دلها
ز هیچ آینه خجلت نمی کشد خاموش
۶
شکایت تو ز افلاک از درشتی توست
که خاک نرم بود در ته لگد خاموش
۷
ز قحط شیر مروت سپهر خشک مزاج
مرا به جنبش گهواره می کند خاموش
۸
چنان که طفل به تدریج می شود گویا
زبان عقل به تدریج می شود خاموش
۹
اگر نسیم دم عیسوی شود صائب
چو غنچه تن به شکفتن نمی دهد خاموش
تصاویر و صوت

نظرات