
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۰۳۱
۱
نمی روم به بهشت برین زخانه خویش
به گل فرو شده پایم درآستانه خویش
۲
به گنجها نتوان درد را خرید از من
به زر بدل نکنم رنگ عاشقانه خویش
۳
به نغمه دگران احتیاج نیست مرا
که هست چون خم می مطربم ز خانه خویش
۴
چو یوسفم که به چاه افتد از کنار پدر
اگر به چرخ برآیم ز آستانه خویش
۵
اگر چه هر نفسم گرد کاروان غمی است
بجان رسیده ام از وضع بیغمانه خویش
۶
بلاست رتبه گفتار چون بلند افتاد
به خواب چند توان رفتن ازافسانه خویش ؟
۷
به بینوایی و آزادگی خوشم صائب
مرا قفس نفریبد به آب و دانه خویش
تصاویر و صوت

نظرات