
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۱۶۵
۱
زده است شرم لبت مهر بردهان صدف
گره چگونه شود باز از زبان صدف؟
۲
ز حسرت گهر آبدار گفتارت
گهر چو آب ،روان گردد ازدهان صدف
۳
به انتقام، گهر ازدهن فرو ریزم
نهند برجگرم تیغ اگر بسان صدف
۴
ز اهل فیض چنان روزگار خالی شد
که چون حباب ندارد گهر میان صدف
۵
مکن ذخیره اگر زندگی هوس داری
که رفت برسر این نقد جان صدف
۶
به پیش بحر دهن وانکرده، جا دارد
سحاب اگر ز گهر پر کند دهان صدف
۷
سرشک گرم که در جان بحر آتش زد؟
که آب شد ز تب گرم استخوان صدف
۸
بغیر کلک تو صائب کدام ابر بهار
گهر فشاندبه این رنگ دربیان صدف؟
تصاویر و صوت


نظرات