
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۳۷۹
۱
پرده از حسن عمل بر دامن تر می کشم
چون صدف دامان تر در آب گوهر می کشم
۲
مهر گل را بر گلاب انداختن کا رمن است
ناز آن لبهای میگون را ز ساغر می کشم
۳
راهرو را در قفا دیدن دلیل کاملی است
انتظار خویش در دامان محشر می کشم
۴
من که چون خورشید افسر کرده ام از موی خویش
کافرم گر یک سر مو ناز افسر می کشم
۵
عشق را غیرت به کامم زهر قاتل کرده است
تلخی مردن ازین تریاک اکبر می کشم
۶
گر زند پیش عقیق آبدارش موج لاف
پنجه خونین به روی آب کوثر می کشم
۷
جذبه ای دارم که گر مانع نگردد شرم عشق
شعله را بیرون ز آغوش سمندر می کشم
۸
تن پرستی می کنم چندان که جان فربه شود
جان چو فربه گشت، دست از جسم لاغر می کشم
۹
زلف او از بار دل بر خاک افتاده است و من
از تهید ستی دل از دست صنوبر می کشم
۱۰
صائب از رضوان کسی ترخنده تا کی وا کشد
چشم اشک آلود را بر روی کوثر می کشم
تصاویر و صوت

نظرات