
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۳۹۱
۱
با فقیری در سخاوت بی نظیر عالمم
چون دعا با دست خالی دستگیر عالمم
۲
چون هما هر چند بی منت دهم دولت به خلق
بهر مشتی استخوان منت پذیرعالمم
۳
خود فروشی پیشه من نیست چون بیمایگان
فارغ از رد و قبول و داروگیر عالمم
۴
از سخنهایی که می آید به کار مردمان
تا به دیوان قیامت ناگزیر عالمم
۵
گوش سنگین چمن پیر است مهر لب مرا
ورنه من از بلبلان خوش صفیرعالمم
۶
پرده مردم دریدن نیست لایق، ورنه من
از صفای سینه آگاه از ضمیر عالمم
۷
خواری دایم به است از عزت پا در رکاب
بی نیاز از اعتبار زود سیر عالمم
۸
با جهان آب وگل دلبستگی نبود مرا
می توان چون مو بر آورد از خمیر عالمم
۹
می نهند انگشت برحرفم خطاکاران همان
گرچه از افکار صائب بی نظیر عالمم
تصاویر و صوت

نظرات