
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۳۹۴
۱
خنده بر حال گرانباران دنیا می زنم
از سبکباری چو کف بر قلب دریا می زنم
۲
بادبان کشتی من شهپر پروانه است
سینه بر دریای آتش بی محابا می زنم
۳
تا چو سوزن رشته الفت گسستم از جهان
سر برون ازیک گریبان با مسیحا می زنم
۴
ذره بیقدرم اما افسر خورشید را
گر گذارد بر سر من چرخ، سر وا می زنم
۵
چون صدف تا دست بر بالای هم بنهاده ام
کاسه در آب گهر درعین دریا می زنم
۶
می گشایم عقده های گریه خونین زدل
گربه ظاهر خنده خونین چو مینا می زنم
۷
دست من گیرای گران تمکین که چون موج سراب
سالها شد قطره در دامان صحرا می زنم
۸
از پریشان گردی نظاره صائب سوختم
بخیه حیرانیی بر چشم بینا می زنم
تصاویر و صوت

نظرات