صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۵۳۹۵

۱

چند روزی از در میخانه سروا می زنم

پشت دستی بر قدح، سنگی به مینا می زنم

۲

چند در گرداب سرگردان بگردم چون حباب

می کشم چون موج میدان و به دریا می زنم

۳

بر نمی تابد غبار کلفتم آغوش شهر

می شوم سیلاب و بر دامان صحرا می زنم

۴

بلبلم اما می گلرنگ معشوق من است

قمریم اما نوا بر سرو مینا می زنم

۵

خویش را مرغابیان اشک برمژگان زنند

من کجا مژگان به هم بهر تماشا می زنم

۶

حسن او در دیده خورشید مژگان را گداخت

من همان از سادگی فال تماشا می زنم

۷

شیشه ای کز غمزه خوبان دلش نازکترست

از جنون من دمبدم بر سنگ خارا می زنم

۸

من که جان بخشی چو خضر شیشه دارم در بغل

خنده قهقه بر اعجاز مسیحا می زنم

۹

می فتد هر روز در کارش شکست تازه ای

من ز سودای سر زلفی که سر وا می زنم

۱۰

عمرها صائب به شهر عقل بودم کوچه بند

مدتی هم با غزالان سر به صحرا می زنم

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان، غزلیات (ذ-م)، جلد پنجم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۴۲۵

نظرات