
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۵۳۹
۱
ز دامن نگذرد پای زمین گیری که من دارم
گران محمل تر از خواب است شبگیری که من دارم
۲
کند خون در جگر بسیار نعمتهای الوان را
درین مهمانسرا چشم و دل سیری که من دارم
۳
شود سیر از جهان برهر که افتد چشم سیر من
کدامین کیمیاگر دارد اکسیری که من دارم
۴
من و نالیدن از سودای عشق او معاذالله
نمی آید صدا بیرون ز زنجیری که من دارم
۵
ز وحشت خانه صیاد داند سایه خود را
درین وادی نظر بر صید نخجیری که من دارم
۶
ز خجلت آه بی تاثیر من در دل بود دایم
ز ترکش بر نیاید از کجی تیری که من دارم
۷
نمی باید سلاحی تیز دستان شجاعت را
که در سرپنجه خصم است شمشیری که من دارم
۸
شراب کهنه در پیری مرا دارد جوان دایم
که دارد از مریدان این چنین پیری که من دارم
۹
مگر در خواب بیند کعبه مقصود را صائب
درین وادی ز عزم سست شبگیری که من دارم
تصاویر و صوت

نظرات