
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۶۳۷
۱
چند در دایره مردم عاقل باشم؟
تخته مشق صد اندیشه باطل باشم
۲
فتح بابی نشد از کعبه و بتخانه مرا
بعد ازین گوش برآواز در دل باشم
۳
من که از آب رخ خود چو گهر سیرابم
در دل بحرم اگر بر لب ساحل باشم
۴
عالم از جلوه یارست خیابان بهشت
من به یک دیده حیران به که مایل باشم؟
۵
همه اجزای جهان محمل معشوق من است
من سودازده حیران چه محمل باشم؟
۶
سوخت پروانه بیدرد و مرا یاد نکرد
به چه امید درین گوشه محفل باشم؟
۷
زعفران زار شود ریشه غم در جگرم
اگر از شادی غمهای تو غافل باشم
۸
می شود خاطر صیاد خوش از غفلت من
ورنه از دام محال است که غافل باشم
۹
از در حق به در خلق چرا باید رفت؟
نه ز بخل است اگر دشمن سایل باشم
۱۰
صائب از دامن دل دست به خون می شویم
چند درمانده این عقده مشکل باشم؟
تصاویر و صوت

نظرات