
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۷۰۰
۱
چو بید اگر چه درین باغ بی بر آمده ام
به عذر بی ثمری سایه گستر آمده ام
۲
ز نقص خودبه امید کمال خرسندم
اگر چه همچو مه عید لاغر آمده ام
۳
به پای قافله رفتن ز من نمی آید
چو آفتاب به تنها روی بر آمده ام
۴
همان به خاک برابر چو نور خورشیدم
اگر چه از همه آفاق بر سر آمده ام
۵
مدار روی دل از من دریغ کز غفلت
ز آستانه دلها به این در آمده ام
۶
دل دو نیم مر قدر، عشق می داند
چو ذوالفقار به بازوی حیدر آمده ام
۷
مرا ز بی بری خویش نیست بر دل بار
که چون چنار به دست تهی بر آمده ام
۸
جواب تلخ ز خشکی به ابر می گوید
به قلزمی که به امید گوهر آمده ام
۹
چو موج اگر چه شکسته است بال من صائب
به ساحل از دل دریا مکرر آمده ام
تصاویر و صوت


نظرات