
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۷۵۳
۱
ز خط طراوت رخسار یار می بینم
صفای آینه را از غبار می بینم
۲
کدام سوخته جان گشته است گرد سرت
که ماه روی ترا هاله دار می بینم
۳
ز لال خضر ترا پیش مرگ خواهد شد
چنین که سرو ترا پایدار می بینم
۴
ز وصل روی تو گل چید هر که چشمی داشت
همین منم که ره انتظار می بینم
۵
مگر در آینه امروز دیده ای خود را
که آب آینه را بیقرار می بینم
۶
متاع هر دو جهان را به آب خواهد داد
طراوتی که به رخسار یار می بینم
۷
حجاب دیده حق بین نمی شود کثرت
تو گرد می نگری، من سوار می بینم
۸
ز خاک، چشم مرا همچو دام سیری نیست
همان ز حرص به راه شکار می بینم
۹
به دست لنگر تسلیم داده اند مرا
میان بحر حضور کنار می بینم
۱۰
حجاب دیده، من نیست چون شرر غفلت
درون سنگم و راه فرار می بینم
۱۱
به فکر توبه در ایام پیری افتادم
ره نجات به شمع مزار می بینم
۱۲
ز بیوفایی این باغ و بوستان صائب
گل پیاده خود را سوار می بینم
تصاویر و صوت

نظرات