
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۹۶۱
۱
چه عجب اگر نسوزد دل کس به آه سردم
نرسیده ام به دردی که کسی رسد به دردم
۲
به نظر ازان عزیزم به بها ازان گرانم
که به هیچ دل چو گوهر ننشسته است گردم
۳
من و بی حجاب گشتن، چه خیال باطل است این؟
که اگر به دل درآیی تو به گرد دل نگردم
۴
به سیاه روزی من دل سنگ خاره سوزد
که نشد چو سبزه خط ز لب تو آبخوردم
۵
گلی از لباس رنگین نشکفت برعذارم
جگری است پاره پاره چو هدف ز سرخ و زردم
۶
نتوان فشاند دامن ز غبار هستی من
که گران رکاب باشد چو خط
۷
نه چنان ربود فکرم ز میان اهل عالم
که توان رسید صائب به خیال دور گردم
تصاویر و صوت

نظرات