
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۵۹۹۸
۱
آن خرابم کز زبانم حرف نتوان ساختن
بیش ازین ما را مروت نیست ویران ساختن
۲
از زمین عیسی به چرخ از راه خودسازی رسید
چند باشی در مقام قصر و ایوان ساختن؟
۳
گوهر ما را گرانی در نظرها شد گران
کاش خود را می توانستیم ارزان ساختن
۴
خشم را در پرده های خلق پنهان کردن است
آتش سوزنده را بر خود گلستان ساختن
۵
از می لعلی تن خاکی خود را چون سبو
دست تا از توست می باید بدخشان ساختن
۶
محرم گنج الهی نیست هر ناشسته روی
از توانگر فقر را شرط است پنهان ساختن
۷
چشم اگر داری که در چشم جهان شیرین شوی
چون گهر باید به تلخ و شور عمان ساختن
۸
تا نباشد همت روشندلی چون آفتاب
خویش را چون صبح نتوان پاکدامان ساختن
۹
چون توانم داد صائب کار جمعی را نظام؟
من که نتوانم سر خود را به سامان ساختن
تصاویر و صوت

نظرات