
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۰۵۸
۱
از خموشی مشت خاک بر دهان قال زن
تا قیامت خیمه در دارالامان حال زن
۲
روزگاری رشته تاب آرزو بودی، بس است
چند روزی هم گره بر رشته آمال زن
۳
چون حباب از بیضه هستی قدم بیرون گذار
در فضای بحر با موج سبکرو بال زن
۴
مطربان را پست کن، از بار منت گل بچین
ساقیان را مست گردان، رطل مالامال زن
۵
هر دل گرمی که بینی گرد او پروانه شو
هر لب خشکی که یابی بوسه چون تبخال زن
۶
آنقدر با تن مدارا کن که جان صافی شود
خرمنت چون پاک گردد پای بر غربال زن
۷
دانه یکدست می خواهند صائب روز حشر
کشت خود را بر محک از دیده غربال زن
۸
این جواب آن که می گوید حکیم غزنوی
گر ترا درد دل است از دیدگان قیفال زن
تصاویر و صوت


نظرات