
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۳۲۷
۱
مکن تعجب اگر شد چراغ ما روشن
چراغ زنده دلان را کند خدا روشن
۲
ملایمت ز طمع پیشگان به آن ماند
که شمع موم به منزل کند گدا روشن
۳
همیشه بخت سیه روز در میانم داشت
مرا چو شمع نگردید پیش پا روشن
۴
اگر چه هست کدورت میان چشم و غبار
شد از غبار خط او سواد ما روشن
۵
به غور معنی نازک رسند صافدلان
هلال چهره نماید چو شد هوا روشن
۶
امید هست که چشم بصارت صائب
شود ز خاک در شاه اولیا روشن
تصاویر و صوت


نظرات