
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۳۷۰
۱
دلهای صیقلی بود آیینه دار حسن
آیینه چشم شور بود در دیار حسن
۲
دام بود به طبع هوسناک سازگار
بیگانه پرورست هوای دیار حسن
۳
از عرض ملک نخوت شاهان فزون شود
در دور خط زیاده شود اقتدار حسن
۴
چون خط مشکبار، بود پیچ و تاب من
روشن ز روی آینه بی غبار حسن
۵
از یکدگر گزیر ندارند حسن و عشق
رنگین ز داغ عشق بود لاله زار حسن
۶
گردی است خط ز لشکر زلف سبک عنان
مژگان صفی است از سپه بی شمار حسن
۷
چشم وفا مدار ز خوبان که می کند
در هر نگاه جامه بدل نوبهار حسن
۸
در زیر خاک ماند نهان چون زر بخیل
هر کس نکرد خرده جان را نثار حسن
۹
کوه از خروش سیل محابا نمی کند
فریاد عاشقان چه کند با وقار حسن؟
۱۰
از صبر و عقل و هوش به خون دست خویش شست
روزی که گشت صائب بیدل شکار حسن
تصاویر و صوت


نظرات