
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۴۳۱
۱
هر چند به ظاهر چون روان در بدنم من
چون معنی بیگانه غریب وطنم من
۲
با یوسف اگر در ته یک پیرهنم من
از شرم همان ساکن بیت الحزنم من
۳
در ظاهر اگر در تن خاکی است قرارم
چون معنی بیگانه غریب وطنم بود
۴
روی سخن من به کسی نیست جز از خود
با آینه چون طوطی اگر در سخنم من
۵
در وقت خوش من نرسد دیده بدبین
پوشیده تر از خلوت در انجمنم من
۶
چون شانه ز دوری است همان سینه من چاک
هر چند در آن زلف شکن بر شکنم من
۷
دارم به می ناب درین میکده امید
چون کوزه سربسته اگر بی دهنم من
۸
هر چند که شبنم به سبکروحی من نیست
چون سبزه بیگانه گران بر چمنم من
۹
صائب چو گل از جبهه واکرده درین باغ
محشور به صد خار ز خلق حسنم من
تصاویر و صوت

نظرات