صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۶۵۱۶

۱

ز کعبه سنگ به دل می زند خلیل از تو

الف به سینه کشد بال جبرئیل از تو

۲

چه آرزوی شهادت کنم، که سوخته است

به داغ یأس جگرگوشه خلیل از تو

۳

کیم من و چه بود قدر صید لاغر من؟

که خون خضر و مسیحا بود سبیل از تو

۴

مگر به خویش دلالت کنی مرا، ورنه

شده است خشک چو سنگ نشان دلیل از تو

۵

به درگه تو بزرگی نمی رسد به کسی

که سنگسار ابابیل گشت فیل از تو

۶

چرا کلیم تو از شور بحر اندیشد؟

که شاهراه نجات است رود نیل از تو

۷

برات سینه گرم مرا به داغ نویس

بهشت و کوثر و تسنیم و سلسبیل از تو

۸

چو برگهای خزان دیده می تپد بر خاک

زبان عقل و پر و بال جبرئیل از تو

۹

ترحم است بر آن ساده دل که چون صائب

کند ز حال قناعت به قال و قیل از تو

تصاویر و صوت

نظرات