
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۷۴۷
۱
نمی آییم چون یوسف به چشم هر خریداری
بحمدالله متاع ما ندارد روی بازاری
۲
متاع آشنایی روی گردان گشته از دلها
همین از آشنارویان بجا مانده است دیواری
۳
به زلف حرف ما آشفتگان بسیار می پیچی
سروکارت نیفتاده است با زلف سیه کاری
۴
چو مجنون خانه ای در دامن صحرا هوس دارم
که غیر از گردباد آنجا نیاید هیچ دیاری
۵
برافتاده است رسم مردمی از گلشن عالم
ندارد نرگس بیمار بر بالین پرستاری
۶
اگر سیاره گردون سراسر مشتری گردد
نیفتد بر سر من سایه دست خریداری
۷
اگر دشمن سرت خواهد چو گل در دامنش افکن
چو شاخ گل برون بر از چمن دوش سبکباری
۸
ازین دشت بلاخیز حوادث چون روم صائب؟
دهن واکرده است از هر طرف آتش زبان ماری
نظرات