
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۸۱۸
۱
بی برگی ما برگ نشاط است چمن را
شیرازه گلزار بود خار و خس ما
۲
از خامی ما عشق به زنهار درآمد
خون شد دل باغ از ثمر دیررس ما
۳
صائب نفس سوختگان حوصله سوزست
زندان خموشی چه کند با نفس ما؟
۴
در غنچه دل زنگ برآرد نفس ما
رسوایی گلبانگ ندارد جرس ما
۵
همطالع بیدیم درین باغ که باشد
سر پیش فکندن ثمر پیشرس ما
۶
در عالم حیرانی ما جوش بهارست
در ظاهر اگر خشک نماید قفس ما
۷
ما چشم ندوزیم به عیب از هنر خلق
هرگز ننشیند به جراحت مگس ما
۸
چون سینه خورشید نفس پخته برآریم
چون صبح ندارد رگ خامی نفس ما
۹
بیدار شد از ناله بلبل گل تصویر
در خواب بهارست همان، دادرس ما
۱۰
از باد خزان سرد نگردد دل گرمش
هر غنچه که خندید به روی قفس ما
تصاویر و صوت


نظرات
محسن شفیعی
محسن شفیعی
علی