
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۸۴
۱
تر به اشکِ تلخ میسازم دِماغِ خویش را
زنده میدارم به خونِ دل چراغِ خویش را
۲
از سیاهی شد جهان بر چشمِ داغِ من سیاه
چند دارم در تهِ دامن چراغِ خویش را؟
۳
سازگاری نیست با مرهم ز بی دردی مرا
میکنم پنهان ز چشمِ شور، داغِ خویش را
۴
کاروانِ بیخودی را نامه و پیغام نیست
از که گیرم، حیرتی دارم، سراغِ خویش را
۵
خاطرِ مجروحِ بلبل را رعایت میکنم
این که میدزدم ز بوی گل دماغِ خویش را
۶
با تهیدستی، ز فیضِ سیرچشمی چون حباب
خالی از دریا برون آرم ایاغِ خویش را
۷
گرچه از مستی چو بلبل خویش را گم کردهام
میشناسم نکهتِ گلهای باغِ خویش را
۸
گرچه یک دل گرم از گفتار من صائب نشد
همچنان در فکر میسوزم دماغِ خویش را
تصاویر و صوت


نظرات