
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۹۵۸
۱
صیقل آیینه ما گوشه ابروی ماست
عینک ما چون حباب از کاسه زانوی ماست
۲
گرچه در صحرای امکان پای خواب آلودهایم
لامکان پر گرد وحشت از رم آهوی ماست
۳
از شبیخون اجل منصور ما را باک نیست
دار مانند کمان حلقه بر بازوی ماست
۴
از کمینگاه حوادث طبل وحشت خورده ایم
کار پیکان می کند هر کس که در پهلوی ماست
۵
غنچه سان هر چند سر در جیب خود دزدیده ایم
عطسه بی اختیار صبحدم از بوی ماست
۶
فکر رنگین از بهار خاطر ما لاله ای است
مصرع برجسته سروی از کنار جوی ماست
۷
گرچه ما صائب زبان لاف را پیچیدهایم
گوش بر هر جا که اندازند گفت و گوی ماست
تصاویر و صوت


نظرات