صائب تبریزی

صائب تبریزی

شمارهٔ ۳۷۱

۱

ز درد می دل زهاد با صفا نشود

که چشم آبله روشن به توتیا نشود

۲

پس از فراق، قلم نیست بر شکسته دلان

چو نی جدا ز شکر گشت بوریا نشود

۳

جدا فتاده ام از کاروان در آن وادی

که ناله جرس از کاروان جدا نشود

۴

گرفته ای پی طول امل به عنوانی

که هیچ کور چنان پیرو عصا نشود

۵

تا ز خود گم نشود دل به هدایت نرسد

درد درمان نشود تا به نهایت نرسد

۶

راه طی گشت و همان دوری منزل برجاست

که شنیده است که منزل به نهایت نرسد؟

۷

ستم این است که می فهمد و می پوشد چشم

کاش آن شوخ به مضمون شکایت نرسد

تصاویر و صوت

نظرات