سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۱۵۱

۱

نشئهٔ آب حیات از لعل شکرکام اوست

هر دو عالم را فصاحت بستهٔ دشنام اوست

۲

آفتاب از پرتو عکسش نشانی می دهد

ساغر سرشار معنی، جرعه سنج جام اوست

۳

خویش را همرنگ زلفش گفت و عنبر شد خجل

روسیاهی های او آخر ز فکر خام اوست

۴

باغبان گل را به یاد عارضش جا داده است

در چمن مقصود از سرو سهی اندام اوست

۵

آسمان جام از آن روزن جدا گردیده است

آفتاب افتاده خشتی از کنار بام اوست

۶

باد سرگردان و بحر آشفته و عالم خراب

ای سرش گردم چه حال است این که در ایام اوست؟

۷

تلخ می گوید به گوش نرگس بیچاره گل

تا در این گلشن نوای شوخی بادام اوست

۸

لایق حق غیر حق از کس نمی آید بجا

چشم خاص و عام لیکن بر سر انعام اوست

۹

هست عالم ها سعیدا در خم زلفش نهان

صبح امید سعادت در کنار شام اوست

تصاویر و صوت

نظرات