سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۲۰۲

۱

هرگز ندیده ام گرهی بر جبین صبح

دارم نیازها به رخ نازنین صبح

۲

شد آفتاب داغ نمایان به هر دو کون

دست نسیم شب چو شکست آستین صبح

۳

نبود عجب چو غنچه اگر پاشم از نسیم

دارم دمی چو بوی گل آن هم رهین صبح

۴

بر آفتاب روی تو از حلقه های زلف

گویا که می چکد عرق یاسمین صبح

۵

تا دید خویش را ز خجالت به باد رفت

آیینه ای است زنگی شب را جبین صبح

۶

آیین صبح و مشرب او روز روشن است

کافر اگر نیاورد ایمان به دین صبح

۷

تا شد عیان گشادگی جبهه ات به خلق

در دور حسن روی تو مهر است کین صبح

۸

بردار آستین بنما داغ خویش را

روشن شود جهان ز گل آتشین صبح

۹

حرف درست گویمت ای دل ز طول عمر

از کوتهی نخورده شکست آستین صبح

۱۰

چون شیشهٔ می است ظهور و بطون ما

نبود جدا ز هم دل صبح و جبین صبح

۱۱

از فکر آبدار سعیدا چو آفتاب

گل ها شکفته از غزلم در زمین صبح

تصاویر و صوت

نظرات