
سعیدا
شمارهٔ ۲۴۲
۱
چه غم آن مهر پیکر از چنان و از چنین دارد
که در زیر نگینش آسمانی با زمین دارد
۲
نمی خواهم گهر زان بحر اگر بر روی آب آید
که هر دم از تنک ظرفیش چینی بر جبین دارد
۳
مرا از خاک سر برداشتن زان خوش نمی آید
که هر چیزی که بالا می رود رو بر زمین دارد
۴
هر آن کاو با تو بد گوید از او امید نیکی کن
که هر جا نیش زنبوری است با خود انگبین دارد
۵
دلم از باغبان دهر منت برنمی تابد
که صد خرمن گل حسرت از آن رو دست چین دارد
۶
زمین از دست چرخ بی مروت داغ ها گشته
که بحر اخضر افلاک موج آتشین دارد
۷
سعیدا در خیال آن کمر چون موی می پیچد
ندارد گرچه تاب و طاقتی فکر متین دارد
نظرات