
سعیدا
شمارهٔ ۷۵
۱
به طوف کوی تو آن شب که دل ز جان برخاست
به یاد وصل تو از مرد و زن فغان برخاست
۲
برای آن که کند بوسه آستان تو را
زمین نشست به تمکین و آسمان برخاست
۳
غبار نیست در این راه بلکه این گردی است
که از فشاندن عصیان عصیان برخاست
۴
به ذوق نشئهٔ احرام طوف مرقد تو
عصا فکند ز کف پیر چون جوان برخاست
۵
چو روبروی حریمت شدم به استقبال
یقین ز باب سلام آمد و گمان برخاست
۶
شفاعت تو اگر دست ما به حشر نگیرد
ز بار معصیت از خاک، کی توان برخاست؟
۷
ز بار منت گردون کسی شود آزاد
که همچو سرو به تعظیم گلرخان برخاست
۸
به ذوق خویش سعیدا ز کوی یار نرفت
که هچو آه ز دل های ناتوان برخاست
تصاویر و صوت

نظرات