
سعیدا
شمارهٔ ۹۵
۱
آن را که هوای رخ خوب تو تولاست
کفر است ورا مذهب و اسلام تبراست
۲
با آن که مرا دیدهٔ امید به بالاست
چشمم به امید رخ زیبای تو بیناست
۳
بی خواهش ما هر چه رسد از تو حلال است
در مذهب ما آن حرام است تمناست
۴
هر گرد و غباری که به دل بود ز هجرت
از باغ وصال تو نسیم آمد و برخاست
۵
چشم همه آن سو همه را چشم بدان رو
نازم به بت خویش که در عین تماشاست
۶
در باغ جهان قامت سرو ارچه لطیف است
نازم به قد یار که در لطف، دوبالاست
۷
از بحر شنیدم که به امواج همی گفت
هر کس که به ما رو کند از ماست که بر ماست
۸
آن روز که جنان ازل طرح چمن بست
از گل رخ و از سرو سهی قد تو می خواست
۹
هر دم به بتی تازه کند رسم محبت
تا غیر نداند که خدا یار سعیداست
نظرات