
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۰۰
۱
سگی به از من سرگشته پاسبان تو نیست
ولی چه سود که رویم بر آستان تو نیست
۲
اگر چه از سر تیر تو اوفتادم دور
ولیک همچو ندانی که دل نشان تو نیست
۳
اگر هزار خدنگ از کفت خورم دارم
هنوزحسرت تیری که درکمان تو نیست
۴
ز رشک غارت گلچین به هیچ دام و قفس
شکسته بال تر از مرغ آشیان تو نیست
۵
چه گلبنی که در دی هم ، است همچو بهار،
میان بلبل وگلچین و باغبان تو نیست
۶
غرور و خشم و تغافل، جفا و ناز و عتاب
به ملک دلبری امروز جز به شان تو نیست
۷
خود از قفای تو آمد هر آنکه دل به تو داد
گناه جادوی خون ریز دل ستان تو نیست
۸
چه خوش بود که به اهل وفا جفا نکنند
ولی چه فایده کاین رسم در زمان تو نیست
۹
خود از نخست صفایی به بی وفایی هات
چنان شناخت که حاجت به امتحان تونیست
تصاویر و صوت

نظرات
سیدمحمد جهانشاهی