صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۰۲

۱

گناه عاشق و معشوق را عقابی نیست

در این گناه بود پس دگر ثوابی نیست

۲

خطا به عهد مکن بیش از این جفا با من

که روزحشرت از آن ماجرا جوابی نیست

۳

ز دور نوش دهان تا فکنده ای دورم

به ساغرم به جز از درد غم شرابی نیست

۴

جدا فتاده لبم تا ز لعل خون خوارت

سوای لخت جگر درکفم کبابی نیست

۵

از آن زلال که یک دم مرا نصیب نبود

علی الدوام به جز اشک دیده آبی نیست

۶

دلیل عشق همین بس مرا که هر شب و روز

ز ترکتاز خیال تو خورد و خوابی نیست

۷

بنازم آن کف رنگین که روزگاری رفت

که جز به خوندل مردمش خضابی نیست

۸

از آن دلیر شدی جور و بی حسابی را

که بی حسابی جور ترا حسابی نیست

۹

به قتلم این همه تأخیر تا کی ای صیاد

ترا که هیچ ز خون ریزی اجتنابی نیست

۱۰

به تاب آتش دوزخ مرا مترسان باز

که سخت تر ز بلای غمت عذابی نیست

۱۱

به درک عقل کهن ترک عشق تو نکنم

که بی تو با همه حزمم توان و تابی نیست

۱۲

صفایی این غم مکتوم را به کس مسرای

که شرح عشق جهان سوز درکتابی نیست

تصاویر و صوت

نظرات