
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۰۸
۱
جز کلبه ی عشاق تو بیت الحزنی نیست
وین فرق که برما گذر از پیرهنی نیست
۲
درباره ی یوسف نکنم عیب زلیخا
پیروز جوانی که کم از پیر زنی نیست
۳
مرد صف مژگان تو باشد مگر آن چشم
ز آنرو که ترا بهتر از این صف شکنی نیست
۴
شد کویِ خرابات چنان امن ، که در وی،
جز غمزه خون ریز بتان راهزنی نیست
۵
گرکشته ام ازکوی تو بیرون نبردکس
دیگر به توجز کشتن خویشم سخنی نیست
۶
شادم به شهادت که مرا بهر مباهات
از سایه ی دیوار تو بهتر کفنی نیست
۷
شه را خبر از حال گدا نیست علی الرسم
دانم چوتویی را غم مانند منی نیست
۸
رفتم به جوانی و هنوز از غمت افسوس
کافسانه ی ما قصه ی هر انجمنی نیست
۹
زین دست که امروز خوری خون عزیزان
فرداست که در شهر ز عشاق تنی نیست
۱۰
بستی دلِ ما را ، به رخ آویزِ خمِ زلف،
صیدی چو صفایی قفسش در چمنی نیست
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی