
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۱۳
۱
دامن از اشکِ دیده آب گرفت،
بحر ما رونق از حباب گرفت
۲
جز غمت کز دو چشم خونینم
سیل ها ز اشک بی حساب گرفت
۳
از دو گلبرگ داغ دیده کجا
می توان اینقدر گلاب گرفت
۴
قدرت عشق بین که دریاها
آب زین پاره ی سحاب گرفت
۵
خون شد از هر خمی از او دل ما
زلفت از نافه خون ناب گرفت
۶
طرفه آمد کمر میان ترا
طرفه بنگر که مو طناب گرفت
۷
نه عجب گر غزال وادی عشق
از دل شیر نر کباب گرفت
۸
شست اوراق قیل و قال علوم
هرکه یک درس از این کتاب گرفت
۹
بر صفایی گشوده شد در خلد
جایگه تا بدین جناب گرفت
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی