
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۱۴
۱
خجلت مشتری آن مه ره بازار گرفت
مهر و مه را به یکی جلوه خریدار گرفت
۲
نقد کی نسیه کجا مفت نه چون گفت به چند
دل و دین همه بی درهم و دینار گرفت
۳
بیش و کم جان به تن بنده و آزاد فزود
پیش و پس دل ز کف خفته و بیدار گرفت
۴
هجر خون خوار تو تب بر تن بی تاب گماشت
شوق دیدار تو صبر از دل بیمار گرفت
۵
کشدم غیرت آمیزش با اغیارت
حیفِ گل چون تو ، که الفت همه با خار گرفت
۶
تن سرگشته ز خاک قدمت دور مباد
که دلم جای در آن زلف نگون سار گرفت
۷
از شبی وصل تو بهبود نشد روزی ما
بیش از اینها به فراق دلم آزار گرفت
۸
به مداوای حکیمش که کند چاره ی درد
هرکه مانند من از عشق تو تیمار گرفت
۹
خشک و تر خامه و اوراق به هم خواهد سوخت
ز آتش طبع صفایی که در اشعار گرفت
تصاویر و صوت

نظرات
سیدمحمد جهانشاهی