
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۲
۱
به نام آنکه روان آفرید تن ها را
زبان نهاد به کام از کرم دهن ها را
۲
دهان و کام و زبانی به کار برد و در او
به لطف تعبیه فرمود این سخن ها را
۳
صلای عشق به عشاق زد ز پرده ی شور
پر از خروش و فغان ساخت انجمن ها را
۴
زچرخ در گذرد تا سرو بلبل و سار
فزود فرهی از سرو وگل چمن ها را
۵
نهاد در کف ترکان مست ز ابرو تیغ
که خفته در دل خون بنگر دیدن ها را
۶
نگاشت بر رخ خوبان زخط نقوش شگرف
که دل به چاه فتنه ها فتد و فتن ها را
۷
سپاه غمزه به چشم سیه سپرد و شکست
به صرف نیم نظر قلب صف شکن ها را
۸
عذار گل بدنان را لباس نسرین دوخت
که لاله گون کند از خون دل کفن ها را
۹
اسیر زلف پریشان شوند تا جمعی
قرار داد به موی بتان شکن ها را
۱۰
به قد سیم بران از حریر حسن برید
قبای ناز و قباکرد پیرهن ها را
۱۱
صفایی از صفت تنهای خصم جان نبرد
مگر تو یار شوی این غریب تنها را
نظرات