صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۳۰

۱

دردا که ز دوران به غم خویشتن افتاد

روزی که دلارام به سودای من افتاد

۲

یوسف که به چاه فتن افتاد برآمد

بیچاره زلیخا که به چاه ذقن افتاد

۳

منعم مکن از ناله که پنهان نتوان کرد

آن راز که افسانه ی هر انجمن افتاد

۴

قدر قفس آن مرغ گفتار شناسد

کز قید تو یک بار رهش در چمن افتاد

۵

بلبل که به گل نغمه سرودی به صد آهنگ

تا غنچه گویای تو دید از سخن افتاد

۶

از سرو و سمن دیده ی امید فرو دوخت

چشمی که بر آن سرو قد سیم تن افتاد

۷

بر بازوی عشاق ز هر سو رسن افکند

چون طره به دوش تو شکن در شکن افتاد

۸

جان ها ز علایق همه زنجیر گسستند

تا زلف تو بر گردن دل ها رسن افتاد

۹

با غنچه ی نوشین دهنت از عرق شرم

گل را چو من آتش همه در پیرهن افتاد

۱۰

در باغ ز داغ رخ گلرنگ تو جاوید

بر خاک سیه لاله ی خونین کفن افتاد

۱۱

سور و طرب از شور تو بر پیر و جوان رفت

شور و شغب از شوق تو در مرد و زن افتاد

۱۲

در سینه چه پوشم دگر آن درد صفایی

کز دل به زبان رفت و به چندین دهن افتاد

تصاویر و صوت

نظرات