صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۳۷

۱

کس ره به دیار جان ندارد

تا روی به دلستان ندارد

۲

دور از تو به دوش تن بود بار

آن سر که بر آستان ندارد

۳

جز پوست مخوان و استخوانی

جسمی که ز عشق جان ندارد

۴

تا مهر تو جا گرفت در جان

جای غم دیگران ندارد

۵

بگذشت بهار وگل بیاراست

باغ تو مگر خزان ندارد

۶

تاب و تب اشتیاق و دوری

صعب است ولی بیان ندارد

۷

در راندن این حدیث خونین

مسکین قلمم زبان ندارد

۸

حرفی ننگاشت تا ز مژگان

خوناب سیه روان ندارد

۹

دل داد وگرفت جان صفایی

سودای وفا زیان ندارد

تصاویر و صوت

دیوان اشعار صفایی جندقی به کوشش سید علی آل داود - تصویر ۱۹۵

نظرات